داستان زن فرانسوی و مرد انگلیسی در قطار...
مى گويند: زن فرانسوى در كنار مرد انگليسى در قطار نشسته بودند، و طرف انگلستان مى رفتند، زن بسيار مشوش به نظر مى رسيد، مرد از وى پرسيد؛ چه شده است؟ چرا مضطرب هستى؟ زن وقتى ديد مرد محترم و با وقارى در كنارش است راز خود را گفت؛ بيشتر از ده هزار دالر همراهم دارم اگر تفتيش ماليات در وقت چك بكس ها ببيند مجبورم مقدار زيادى ماليات بدهم…
مرد برايش مى گويد؛ قابل تشويش نيست يكمقدارش را نزد من بده بعد تفتيش دوباره برايت مى دهم، زن هم اعتبار مى كند و يكمقدار پول را برايش مى دهد و مرد يك خواهش ديگر هم مى كند كه اگر احياناً پول برايش داده نتوانست در محضر عام يا نشد بخاطر امنيت جانى اش، آدرس خانه و نمبر تيلفونش را هم بدهد كه احتياطاً نزدش باشد، زن ادرس خانه و نمبر تيلفون خود را داد، وقتى تفتيش ماليات آمد و پول زن را حساب كرد، پول كمتر از ده هزار بود.
دفعتاً مرد انگليس به ضابط ماليات گفت؛ جناب وى بيشتر از ده هزار داشت و اين مقدار را نزد من داد و من بخاطر وطن دوستى و پاس حقى كه اين وطن بالايم دارد و خدمت به انگلستان كبير اين خدمت را مجانى مى كنم تا دولت و ماليات ما بالا برود و كسى نتواند خلاف ورزى كند…
مأمورين ماليات زن را جريمه كردند و از مرد قدر دانى نموده و بسيار احترام نمودند.
چند روز بعد زنگ خانه زن به صدا در مى آيد و مى رود درب را باز مى كند كه همان آدم ايستاده است.
زن بالايش داد مى زند كه بعد از خيانت و گندگى ات چطور جرأت كردى كه اينجا بيايى؟ مرد پاكت را مى كشد از جيب خود و مى گويد؛ من امدم كه معذرت بخواهم بابت كارم در حق شما و اين يكمقدار پول زياد تر هم از ماليات كه دادى…
زن با كمال تعجب مى پرسد، فايده تو چه شد؟ كه اينكار را كردى؟
مرد تبسمى مى كند و مى گويد؛ من سى هزار دالر در بكسم داشتم اگر مرا تفتيش مى كردند نيم آنرا ماليات مى گرفت، فقط صرف اينجا امدم كه برايت بگويم كسانى كه شعار وطندوستى زياد بدهند همان ها بيشتر از همه خاين و دزد مى باشند و از ترس خيانت شعار هاى وطندوستى سر مى دهند تا خيانت خود را پنهان كنند.
بسمه تعالی و به نستعین! السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، جا دارد قبل از همه حضور تان را در وبلاگ جهادستان خیر و مقدم بگویم امیدوارم وقت خوشی با ما داشته باشید. هدف از راه اندازی این وبلاگ رضای الله جل جلاله است. زیرا بدون رضای او هیچ حرکتی به جایی نمی رسد.